یک ساعت_فکر راحت

ساخت وبلاگ
همیشه وقتی سال نو میشداول باید خونه اون میرفتیماگه میفهمید اول رفتیم پایین خیلی ناراحت میشدباید پسرش با سبزه وارد خونه میشدبا اسپند منتظر بود تا ما برسیمبرعکس بقیه مادربزرگا از عیدی گرفتن بیشتر لذت میبرد تا عیدی دادنهمیشه میگفت برین درس بخونین کارمند بشینبرعکس خواهرش طرفدار شوهر نبودفقط کار و پول دراوردن رو دوست داشتوقتی میرفت پیش پیرزنای محل کلاس دانشگاه دولتی رفتننوه هاش رو میذاشتیجورایی فقط ما سه تا رو میشناخت و منتظر ما بودبا اینکه نتیجه داشت من با این سن رو همیشه چلیک جانصدا میکردتنها خاطره از پدربزرگمو که درباره من بود رو اون بارها واسمتعریف کرده بودهمیشه میگفت مه جان بوسه ولی مه چلیک جان سرما نخورهوقتی برمیگشتیم با یه ظرف آب پشت سر ما بودامسال نیست، سال های بعد هم دیگه نیستو یه جای خالی که پر نمیشه تو قلبم گذاشتحواست بهمون هست اره؟!+وقتی رفتی فهمیدم همه کارام از رو علاقه بود نه از رو وظیفه ... یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 19:59